بشنو از من
"درد دل درياچه هامون با وزير نيرو پس از كلنگ زني انتقال آب از درياي خزر به شهر هاي مركزي ايران"
وزير مهربان درد دلي است
بگويم پيش تو گر حاصلي است
به آن طرح خزر تا دشت سمنان
شدم خوشحال از آن كردار جانان
ازيرا يادم آمد اصفهان را
به آن شريان او آب روان را
كه آن زاينده رودش شاد كردي
بدان دنياي خود آباد كردي
ازيرا او چو من گرديده بي تاب
كه بر آن يزد وسمنان داده اوآب
بيا خوشحالي ديگر بياور
به اين شرقي ترين دشت دلاور
وزير مهربان داني كه هستم
منم هامون نه يك گودال پستم
به ده سالي به خشكي خواب بودم
زاشك مردمان پر آب بودم
پر از "توتن" ، پر از قايق سواري
خنك آب و هوايي بس بهاري
پر از ماهي ويك نيزار بودم
پر از مرغان خوش آواز بودم
هزاران مرد وزن را نان دادم
كنار دردشان هم جان دادم
به هر اقليم شناسي بهره دادم
و حالا سوزه گرما وبادم
كه بودم ثبت و تالاب جهاني
نه حقت مي دهم مارا نداني
بيا حالا به ما هم رحم فرما
در اين دشت پر از طوفان وگرما
ببين انبار گندم بوده ام من
كه دشتي پر زمردم بوده ام من
كه خون من مكيده شهر دزداب
همانا مركز استان بي آب
جوانان مرا هم دربه در كرد
براي لقمه اي نان در سفر كرد
بياور آب آن درياي عمان
بزن شيرين درون لوله جريان
تو كه داري تواني با دماوند
به يكساله زني آبش تو در بند
به اين دشتي كه خود هموار وصاف است
به شش ماهه تمامي اش نه گاف است
خلاصه با زبان خوش بگويم
كه حق خود به لطف خوش بجويم
اگر حرف حساب من بداني
به تاريخم چو عياران بماني
واگرنه مي زنم فرياد وفرياد
كه تالاب مرا دادي تو بر باد
اگر تو آرش و البرز داري
نشان از رستم واز گرز داري
شنيدي قصه عيار مارا
نبين كوتاه تو اين ديوار مارا
نبرد رستم واسفنديارش
شنيدي قصه آن كارزارش
كه روح رستم اينجا جاودان است
به هر يك ذره خاك من نهان است
بخوان اين قصه هامون بي تاب
درون نقشه ها تالاب بي آب
خلاصه فكر كن اين ماجرا را
كمي كمتر بزن بر ما جفارا
" در ضمن در ستون كارخانه نمك روزنامه زاهدان چاپ شده است"
درد دل درياچه هامون با وزير نيرو
مدیر انجمن: hawashi
Re: درد دل درياچه هامون با وزير نيرو
بسیارزیبابود