بي بي دوست

[sistankadeh]

سلام
چون ميشه درباره بي بي دوست بحث كرد زياد اين تايپيك رو گذاشتم تا دوستان بقيه بحث در عكس سيستان را اينجا پي بگيرند
موفق باشيد

[aminnoura]

همون عکس رو اینجا هم لینک کن تقی جان

[sistankadeh]

عكس ها گواه است و نيازي به توضيح ندارد
موفق باشيد

[asemooni]

با دیدن این عکسها بیاد گذشته
دلم پر کشید و خاطرات زیادی برام زنده شد خیلی جالب بود ! خیلی
اصلا فراموش کرده بودم همچین جایی هم بوده

راستی کسی در مورد تاریخچه و واقعیت این مکان و شخصیت این بی بی اطلاعاتی داره
البته چیزی فراتر از باورهای قدیمیها ! ؟

[aminnoura]

با دیدن این عکسها بیاد گذشته
دلم پر کشید و خاطرات زیادی برام زنده شد خیلی جالب بود ! خیلی
اصلا فراموش کرده بودم همچین جایی هم بوده

سلام. خوش آمدی.
کجا هستی و چند وقته که سر نزدی به منطقه؟

[asemooni]

با دیدن این عکسها بیاد گذشته
دلم پر کشید و خاطرات زیادی برام زنده شد خیلی جالب بود ! خیلی
اصلا فراموش کرده بودم همچین جایی هم بوده

سلام. خوش آمدی.
کجا هستی و چند وقته که سر نزدی به منطقه؟

سلام ممنون
من مازندران هسنم
به استان که حدود 6 الی 7 سال میشه که نیومدم
اما به اینجا فکر میکنم آخرین باری که رفته بودم حدود 24 سال پیش بوده

[Admin]

24 سااااال !!!
ایشالا شرایط فراهم شه بیاین . پس حس ناسیونالیستی هنوز زندست اونم بعد از این همه سال دوری.ایول بابا

[asemooni]

24 سااااال !!!
ایشالا شرایط فراهم شه بیاین . پس حس ناسیونالیستی هنوز زندست اونم بعد از این همه سال دوری.ایول بابا

البته ادمین خان ( کاش اسمتونو میدونستم ! چون دور از جون شما با ادمینها زیاد میونه خوبی ندارم ! )
بله میگفتم ! به استان تقریبا 6 - 7 ساله که نیومدم
24 سال مربوط به بی بی دوسته
یادمه که یک جایی از مزار این بی بی یه سوراخ بود که خانمها دستشونو میکردن اون تو و به قول خودشون حاجت میگرفتن یه بار یه خانمه میگفت یکی به من النگو داد
ولی من که بچه بودم هم نمیدونستم چطور ممکنه این اتفاقا بیفته و علاوه بر اون خیلی از اون سوراخه میترسیدم
خیلی دوست دارم حکایت این مکان رو بدونم
چون چیزایی که اونا تعریف میکردن بیشتر به افسانه شباهت داشت تا واقعیت
در هر حال الان که مدتها از اون تاریخ میگذره با دیدین بی مقدمه
این عکس یه حال و هوای دیگه ای شدم

آره آقا ادمین
زابل و خاطراتش برای من همیشه عزیزن و اگه هر وقت شرایطش رو داشتم اومدم اونجا و به کوچه پس کوچه های قدیمی سر زدم
اگر چه خیلی با گذشته فرق کرده بود

اما کویرش
آسمانش
آفتابش
هوای پر غبارش
همه و همه هنوز بوی دل انگیز آشنایی داشت

[sonia]

سلام آسمونی عزیز
امیدوارم بعد این همه دوری و با این همه اشتیاقی که به دیارت داری زودتر بتونی بیای سرزمینت

asemooni نوشته است:
البته ادمین خان ( کاش اسمتونو میدونستم ! چون دور از جون شما با ادمینها زیاد میونه خوبی ندارم ! )

خیلی باحالی آسمونی جون شما که اسم ادمین رو نمیدونی،از کجا فهمیدی آقاست؟!!!

[Admin]

البته ادمین خان ( کاش اسمتونو میدونستم ! چون دور از جون شما با ادمینها زیاد میونه خوبی ندارم ! )

چرا مگه؟ ادمین هم یکیه مثل بقیه. من محمود هستم و کوچیک همه ی بچه های باصفای تالار...
تو این تالار ادمین به اون معنی که بقیه جاها هست وجود نداره.اینجا همه باهم تصمیمیم می گیرند.یعنی از طریق همه پرسی.پس همه باهم برابرند پس جای هیچگونه نگرانی نیست


همه شهرها و روستا عوض می شن.مهم همین خاطره های خوب و دل انگیزه(به قول شما)