بخش اول از مثنوی بلند دختر گز۱
مدیر انجمن: matashfaraz
-
- ★★★ نورچشمی ★★★
- پست: 55
- تاریخ عضویت: شنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۰, ۸:۱۵ ب.ظ
- محل اقامت: نروژ
بخش اول از مثنوی بلند دختر گز۱
بخش اول از مثنوی بلند دختر گز۱
(این شعر در کتاب دختر گز در سال ۱۳۸۰به چاپ رسیده است.)
***
باز امشب عشق غوغا می کند
زخم های کهنه را وا می کند
باز امشب دل جوانی می کند
با می و ساقی تبانی می کند
دل خدا را باز پیدا می کند
عاشقی ها را هویدا می کند
عاشقی حالی به حالی می شود
عشق تن پوش اهالی می شود
دل شراب کهنه را سر می کشد
بهر جان دیو خنجر می کشد
دیوها از قصه ها بیرون شدند
ریگ ها همسایه ی هامون شدند
عشق:یوسف٬ دل :زلیخا می شود
شهر دل یک مصر زیبا می شود
باز لیلا ماه مجنون می شود
باز دل از عشق ممنون می شود
نقش بوسه بر لب جان می زند
جام می بر باده بهتان می زند
امشب این دل مست جام باده است
گوشه ی میخانه ای افتاده است
شب عزیز و باده از می لب به لب
سوختم جان اهورا جان شب
***
وای یادم رفت ٬وقت عشق نیست
بر تن تهمینه رخت عشق نیست
وای یادم رفت٬ حرفم درد بود
عاشقی در خانه ی "زن مرد" بود
رستم تهمینه٬ بازاری شده است
حرمت ناهید زنگاری شده است
آی رستم! عشق بازی می کنی؟!
ترکتازی! ترکتازی می کنی؟!
درد من درد لب و آغوش نیست
مرد من هم پیک مار و موش نیست
مرد من فرهاد و مجنون نیستند
وارثان بوی طاعون نیستند
مرد من گز بود! اما دیب زد
هستی اش را٬ دیو شب در جیب زد
خودخوری کردیم پشت قاب ها
مانده عکسی مرده از مرداب ها
***
آی هامونی ترین ایران من
باز کن چشم دلت را جان من
دختر بلخ و سمرقند تو را
چشم آهوهای هلمند تو را
دختر دل واپس مهتاب را
خواهر گیسو کمند آب را
دختر "دوشیزه پندار" تو را
دختر گلهای شنزار تو را
دختر زرتشت و آتشگاه را
دختر اسب و تفنگ و ماه را
دختر گردآفرید و آب را
حرمت جا مانده ی مهتاب را
دختر شنزار سرخ و زرد را
دختر طوفان نژاد درد را
سرمه دانش نیست! لعنت بر چه کس؟
عشق بانش نیست! لعنت بر چه کس؟
زال من!رودابه ی دق مرگ کو؟
بوسه بانوی سراسر برگ کو؟
ماسه اینک قصد جانم کرده است
عاشقی اما جوانم کرده است
***
دختر شن ماسه ها تعجیل کن
لااقل کاری برای ایل کن
مرگ بر چشمی که طوفان می شود
قاتل هامون و عمان می شود
مرگ بر طوفان و طوفان خوارها
مرگ بر اجداد اژدرمارها
مرگ بر مهر برادروارگی
مرگ بر چادرشب آوارگی
مرگ بر بنداب و بر "قحط آبها"
مرگ بر دل مرده و مرداب ها
مرگ بر گردآفرید عشوه گر
مرگ بر لب های از می مست و تر
مرگ بر لیلای کوچه گردها
یا به ایل مرده ی "زن مرد ها"
***
آی هامون دخترت "زن مرد" شد
مرد "رستم باورت" شبگرد شد
آی هامون! ریگ٬ سرخاب من است
رقص خنجر! رقص چرخاب من است
گیسوانم مار ضحاکی شدند
مردهایت باز تریاکی شدند
گونه هامان بوسه گاه ریگ شد
کاسه ی چشمان عاشق٬ دیگ شد
آن سیه چشم سکایی مرده است
جام زهرآب عطش را خورده است
گندم اینک قصد جانم کرده است
تشنگی ها بدزبانم کرده است
حضرت حوا چرا راضی شدی؟
با گل دیوانه هم بازی شدی؟
حضرت حوا "ویاری" بوده ای؟
یا ز ایل کشت و کاری بوده ای؟
پس چرا همسایه ی گندم شدی؟
باعث رنج گز و مردم شدی؟
***
ادامه دارد....
(این شعر در کتاب دختر گز در سال ۱۳۸۰به چاپ رسیده است.)
***
باز امشب عشق غوغا می کند
زخم های کهنه را وا می کند
باز امشب دل جوانی می کند
با می و ساقی تبانی می کند
دل خدا را باز پیدا می کند
عاشقی ها را هویدا می کند
عاشقی حالی به حالی می شود
عشق تن پوش اهالی می شود
دل شراب کهنه را سر می کشد
بهر جان دیو خنجر می کشد
دیوها از قصه ها بیرون شدند
ریگ ها همسایه ی هامون شدند
عشق:یوسف٬ دل :زلیخا می شود
شهر دل یک مصر زیبا می شود
باز لیلا ماه مجنون می شود
باز دل از عشق ممنون می شود
نقش بوسه بر لب جان می زند
جام می بر باده بهتان می زند
امشب این دل مست جام باده است
گوشه ی میخانه ای افتاده است
شب عزیز و باده از می لب به لب
سوختم جان اهورا جان شب
***
وای یادم رفت ٬وقت عشق نیست
بر تن تهمینه رخت عشق نیست
وای یادم رفت٬ حرفم درد بود
عاشقی در خانه ی "زن مرد" بود
رستم تهمینه٬ بازاری شده است
حرمت ناهید زنگاری شده است
آی رستم! عشق بازی می کنی؟!
ترکتازی! ترکتازی می کنی؟!
درد من درد لب و آغوش نیست
مرد من هم پیک مار و موش نیست
مرد من فرهاد و مجنون نیستند
وارثان بوی طاعون نیستند
مرد من گز بود! اما دیب زد
هستی اش را٬ دیو شب در جیب زد
خودخوری کردیم پشت قاب ها
مانده عکسی مرده از مرداب ها
***
آی هامونی ترین ایران من
باز کن چشم دلت را جان من
دختر بلخ و سمرقند تو را
چشم آهوهای هلمند تو را
دختر دل واپس مهتاب را
خواهر گیسو کمند آب را
دختر "دوشیزه پندار" تو را
دختر گلهای شنزار تو را
دختر زرتشت و آتشگاه را
دختر اسب و تفنگ و ماه را
دختر گردآفرید و آب را
حرمت جا مانده ی مهتاب را
دختر شنزار سرخ و زرد را
دختر طوفان نژاد درد را
سرمه دانش نیست! لعنت بر چه کس؟
عشق بانش نیست! لعنت بر چه کس؟
زال من!رودابه ی دق مرگ کو؟
بوسه بانوی سراسر برگ کو؟
ماسه اینک قصد جانم کرده است
عاشقی اما جوانم کرده است
***
دختر شن ماسه ها تعجیل کن
لااقل کاری برای ایل کن
مرگ بر چشمی که طوفان می شود
قاتل هامون و عمان می شود
مرگ بر طوفان و طوفان خوارها
مرگ بر اجداد اژدرمارها
مرگ بر مهر برادروارگی
مرگ بر چادرشب آوارگی
مرگ بر بنداب و بر "قحط آبها"
مرگ بر دل مرده و مرداب ها
مرگ بر گردآفرید عشوه گر
مرگ بر لب های از می مست و تر
مرگ بر لیلای کوچه گردها
یا به ایل مرده ی "زن مرد ها"
***
آی هامون دخترت "زن مرد" شد
مرد "رستم باورت" شبگرد شد
آی هامون! ریگ٬ سرخاب من است
رقص خنجر! رقص چرخاب من است
گیسوانم مار ضحاکی شدند
مردهایت باز تریاکی شدند
گونه هامان بوسه گاه ریگ شد
کاسه ی چشمان عاشق٬ دیگ شد
آن سیه چشم سکایی مرده است
جام زهرآب عطش را خورده است
گندم اینک قصد جانم کرده است
تشنگی ها بدزبانم کرده است
حضرت حوا چرا راضی شدی؟
با گل دیوانه هم بازی شدی؟
حضرت حوا "ویاری" بوده ای؟
یا ز ایل کشت و کاری بوده ای؟
پس چرا همسایه ی گندم شدی؟
باعث رنج گز و مردم شدی؟
***
ادامه دارد....
-
- --۞ کاربر ویژه ۞--
- پست: 20
- تاریخ عضویت: جمعه ۷ مرداد ۱۳۹۰, ۵:۵۹ ب.ظ
Re: بخش اول از مثنوی بلند دختر گز۱
بزرگ بانوی مهربانی و شعر : معصومه ی گرامی
مثنوی گران سنگت را روحی حماسی در بر دارد
احساس و زبان شعرت نشان از شاعرانگی بی پروایت در سخت ترین رویدادهای زندگی دارد
آیتی از عصیان در کلام محکمت میخروشد ترا شیرزنی مبارز میدانم و شاعری بزرگ. منتظر ادامه ی این شعر دلیر هستم
بهزاد محمدی
مثنوی گران سنگت را روحی حماسی در بر دارد
احساس و زبان شعرت نشان از شاعرانگی بی پروایت در سخت ترین رویدادهای زندگی دارد
آیتی از عصیان در کلام محکمت میخروشد ترا شیرزنی مبارز میدانم و شاعری بزرگ. منتظر ادامه ی این شعر دلیر هستم
بهزاد محمدی
- Goche Sisto
- ★★★ نورچشمی ★★★
- پست: 120
- تاریخ عضویت: سهشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۷, ۳:۰۴ ب.ظ
- محل اقامت: Tehran / Sisatn
- تماس:
Re: بخش اول از مثنوی بلند دختر گز۱
بارها به این تاپیک از سر کنجکاوی سر زدم به امید آنکه شاید دوست ادیب ای از میان دوستان، قلم به نقد و تحلیل این اثر برجسته ادبی زده باشد؛ باری انتظار من از دوستان این است که همچنان که در راستای درج مطالب خود در انجمن تلاش به خرج می دهند، مطالب دیگر دوستان را به بوته نقد ادبی نیز بکشانند .
در هر صورت از برای باز کردن بابی دیگر برای سلسله مباحث نقد ادبی، خویشتن پیشقدم می شوم، باشد که نوید تلاش های فرخنده دنباله داری دمیده شود (اگرچه هنوز خویشتن را ادیب نمی دانم، چه برسد به نقاد ادبی) .
نقد این اثر بلند شاید ساعت ها وقت را به خود اختصاص دهد، از این روی تنها به تحلیل پاره دوم اشعار بسنده می کنم :
در هر صورت از برای باز کردن بابی دیگر برای سلسله مباحث نقد ادبی، خویشتن پیشقدم می شوم، باشد که نوید تلاش های فرخنده دنباله داری دمیده شود (اگرچه هنوز خویشتن را ادیب نمی دانم، چه برسد به نقاد ادبی) .
نقد این اثر بلند شاید ساعت ها وقت را به خود اختصاص دهد، از این روی تنها به تحلیل پاره دوم اشعار بسنده می کنم :
وای یادم رفت ٬وقت عشق نیست
بر تن تهمینه رخت عشق نیست
وای یادم رفت٬ حرفم درد بود
عاشقی در خانه ی "زن مرد" بود
رستم تهمینه٬ بازاری شده است
حرمت ناهید زنگاری شده است
آی رستم! عشق بازی می کنی؟
ترکتازی! ترکتازی می کنی؟
درد من درد لب و آغوش نیست
مرد من هم پیک مار و موش نیست
مرد من فرهاد و مجنون نیستند
وارثان بوی طاعون نیستند
مرد من گز بود! اما دیب زد
هستی اش را٬ دیو شب در جیب زد
خودخوری کردیم پشت قاب ها
مانده عکسی مرده از مرداب ها
بر تن تهمینه رخت عشق نیست
وای یادم رفت٬ حرفم درد بود
عاشقی در خانه ی "زن مرد" بود
رستم تهمینه٬ بازاری شده است
حرمت ناهید زنگاری شده است
آی رستم! عشق بازی می کنی؟
ترکتازی! ترکتازی می کنی؟
درد من درد لب و آغوش نیست
مرد من هم پیک مار و موش نیست
مرد من فرهاد و مجنون نیستند
وارثان بوی طاعون نیستند
مرد من گز بود! اما دیب زد
هستی اش را٬ دیو شب در جیب زد
خودخوری کردیم پشت قاب ها
مانده عکسی مرده از مرداب ها
[/quote]
از منظر سمبولیسم ادبی :نخست آنکه دختر گز، در نماد شناسی فرهنگ بومی سیستان، خود تداعی گر اعتقاد ریشه دار سیستانیان از برای ارجی است که به درخت کورگز می نهاده اند، چه آنکه اوج اش را در آنجائی شاهد هستیم که اگر دختری دوشیزه از دنیا رخت بر می بست، آن را به عقد درخت کورگزی می بستند و مزارش را نیز بر پای همان درخت بنا می نهادند . این اعتقاد خود آگاهانه یا ناخود آگاهانه در ابیات شاعر تجلی پیدا کرده است :
مرد من گز بود! اما دیب زد
هستی اش را٬ دیو شب در جیب زد
هستی اش را٬ دیو شب در جیب زد
سمبولیسم ادبی در این شعر به همین جا بسنده نمی شود؛ چه آنکه اشاره به "دیو شب" پس از اشاره به "گز" به صورتی که در شعر شاهد اش هستیم، خود تداعی گر دیوی به نام "مدرازما" در فرهنگ عام سیستانیان می باشد . در نظر داشته باشید که رهگذران و دشت نوردان به هنگام دراز کشیدن بر زیر درخت کورگز به علت تحت تاثیر دی اکسید کربن (تولیدی توسط درخت) قرار گرفتن شان، دچار چرت های ناگهانی می شوند که در باور سیستانیان بیانگر دیو زدگی آنان به دست مدرازما می باشد .
از منظر ساختگرائی :
گاها در بعضی ابیات ناهمگونی وزنی حس می شود (امیدورام در این ظن، ره به خطا نبرده باشم)، به عنوان مثال در بیت زیر :
از منظر ساختگرائی :
گاها در بعضی ابیات ناهمگونی وزنی حس می شود (امیدورام در این ظن، ره به خطا نبرده باشم)، به عنوان مثال در بیت زیر :
رستم تهمینه٬ بازاری شده است
حرمت ناهید زنگاری شده است
حرمت ناهید زنگاری شده است
از لحاظ تعداد هجاء، دو مصرع برابری نمی کنند، مثلا شاعر می توانست پس از ناهید، واژه "چه" را به میان آورد :
رستم تهمینه٬ بازاری شده است
حرمت ناهید چه زنگاری شده است
حرمت ناهید چه زنگاری شده است
که در این صورت بیت مزبور به طرز راستین تری منطبق بر اوزان عروضی (مفاعیلن مفاعیلن فعولن) قرار خواهد گرفت . (همچنین است برای بیت آخر، که شاعر می توانست واژه "به" را پیش از "پشت قاب ها" بگنجاند) .
دیگر آنکه استفاده مکرر از صامت بلند " آ " به طرز دلنشینی بر حماسی تر شدن لحن شعر افزوده است .
از منظر روانکاوی :
شعر همچنین بستر شگرفی را برای تحلیل روانکاوانه از خود نشان می دهد، چه آنکه به عنوان مثال قرار گرفتن "گز" در پاسخ به آرزومندی شاعر، خود می توانست بیانگر عقده ی نرینه در میان دختران باشد . کما اینکه پس از بروز چنین سرکوبی، واپس زدگی نمادینی را نسبت به "مار" (تجلی دیگری از عقده ی نرینه که به گمان من ناخود آگاهانه در در این شعر ظهور یافته) شاهد هستیم :
دیگر آنکه استفاده مکرر از صامت بلند " آ " به طرز دلنشینی بر حماسی تر شدن لحن شعر افزوده است .
از منظر روانکاوی :
شعر همچنین بستر شگرفی را برای تحلیل روانکاوانه از خود نشان می دهد، چه آنکه به عنوان مثال قرار گرفتن "گز" در پاسخ به آرزومندی شاعر، خود می توانست بیانگر عقده ی نرینه در میان دختران باشد . کما اینکه پس از بروز چنین سرکوبی، واپس زدگی نمادینی را نسبت به "مار" (تجلی دیگری از عقده ی نرینه که به گمان من ناخود آگاهانه در در این شعر ظهور یافته) شاهد هستیم :
درد من درد لب و آغوش نیست
مرد من هم پیک مار و موش نیست
مرد من هم پیک مار و موش نیست
.
آخرین ویرایش توسط Goche Sisto در شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۰, ۱۰:۲۶ ب.ظ، در مجموع 1 بار ویرایش شده است.
بولتن تحلیلی سیستانیان
Zabax.blogfa.com
Zabax.blogfa.com
-
- ★★★ نورچشمی ★★★
- پست: 94
- تاریخ عضویت: شنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۰, ۸:۱۱ ب.ظ
Re: بخش اول از مثنوی بلند دختر گز۱
درود بر حامد عزیز
سپاس از مهربانی ات . تلاش شما برای نقد این مثنوی بلند ستودنی ست . دست مریزاد . تلاش بنده نیز این است که بتوانم سنت نقد و نگریستن به آثار ادبی و نیز فرهنگ مادری مان را در بین ادیبان سیستانی جا بیندازم و شعله ور کنم . از شما چه پنهان نوشته های زیادی نیز در این راستا که چرا در فرهنگ سیستانی نقد و نقادی چنین کم فروغ و گریزنده است و همواره حتا بزرگان فرهنگی ما نیز از این مقوله می گریزند و تن به نقد و نقادی نمی سپارند .. از دریچه های زیادی این مقوله را واکاروی کرده ام .. شاید روزی این نوشته ها را با یاری دوستان در مجموعه ای نشر کردم .
در هر روی دست گرمت را می فشارم و همواره چشم به راه نوشته های ارجمندت هستم . بسیار نیز از نوشته ات بهره برم .
ارادتمند شما : پیام سیستانی
-
- ★★★ نورچشمی ★★★
- پست: 55
- تاریخ عضویت: شنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۰, ۸:۱۵ ب.ظ
- محل اقامت: نروژ
Re: بخش اول از مثنوی بلند دختر گز۱
حامد عزیز سپاسگزارم از نقد زنده و جان دارتان. من نیز با نقد آثار مختلف ادبی موافقم و معتقدم نقد یک اثر می تواند به نوعی باعث پوست اندازی و نو شدن آن شود.در واقع همین نقدها و نظرهای سازنده است که نویسنده را به بازخوانی و دوباره اندیشی وامی دارد. در اولین فرصت بخش دوم این مثنوی را نیز در تاپیکی جدید خواهم نوشت و چشم به راه نقدت خواهم ماند.
با احترام: معصومه
با احترام: معصومه
Re: بخش اول از مثنوی بلند دختر گز۱
استاد گرامی خانم اتش فراز مثنوی بسیار زیبایی است بی صبرانه منتظر ادامه مثنویتان هستم.
زندگی جز خوابی آشفته ورویایی سرشار از خواهش نفس نیست.اندوه روح را پوشاندن وشادی را جایگزین آن کردن ،راز روح است.
Re: بخش اول از مثنوی بلند دختر گز۱
درود بر بانوی سرزمین آفتاب و گز و عشق
از خواندن تراوشات روح زلالت بسیار مسرورم و از صمیم قلب برایتان آرزوی بهترین ها را دارم
با احترام راضیه
از خواندن تراوشات روح زلالت بسیار مسرورم و از صمیم قلب برایتان آرزوی بهترین ها را دارم
با احترام راضیه
Re: بخش اول از مثنوی بلند دختر گز۱
با عرض سلام و سپاس خدمت حامد عزیز
باری از این که باب نقد در این جا باز شود شادمانم انشا لله که اساتید و دوستان منتقد و منصف و عالممان دست به کار شوند.
و اما نقدتان رابرشعر زیبای معصومه ی عزیز خواندم و ضمن ارج نهادن به تلاشتان نکاتی چند به نظر حقیر رسید که لازم می دانم بیان کنم.در بخش نقد ساختگرایی چنین مرقوم داشتید:
گاها در بعضی ابیات ناهمگونی وزنی حس می شود (امیدورام در این ظن، ره به خطا نبرده باشم)، به عنوان مثال در بیت زیر :
نکته ی اول: این که در هیچ قسمت این مثنوی از هم پریشی وزنی وجود ندارد
نکته ی دوم :رستم تهمینه بازاری شده است حرمت ناهید زنگاری شده است
بروزن "فاعلاتن فاعلاتن فاعلن" یعنی رمل مسدس محذوف همان وزن مثنوی مولوی و منطق الطیر عطار است که متناسب ترین اوزان جهت سرایش مثنوی می باشد. و به کار بردن "چه"در بین مصراع وزن را خراب خواهد نمود.
وهمانطورکه خودتان احتمال خطا داده اید این وزن مفاعیلن یا دوبیتی نیست و حتی اگر به گفته ی شما کلمه ی "چه" را بیفزاییم باز هم وزن به بحر هزج یعنی مفاعیلن نمی رود.
در مورد بیت پایانی نیز همین قانون صدق می کند.
با پوزش از شما و تشکر از معصومه ی عزیز و بزرگواری اش در مقابل گستاخی بنده
ارادتمندتان
راضیه ح طباطبایی
باری از این که باب نقد در این جا باز شود شادمانم انشا لله که اساتید و دوستان منتقد و منصف و عالممان دست به کار شوند.
و اما نقدتان رابرشعر زیبای معصومه ی عزیز خواندم و ضمن ارج نهادن به تلاشتان نکاتی چند به نظر حقیر رسید که لازم می دانم بیان کنم.در بخش نقد ساختگرایی چنین مرقوم داشتید:
گاها در بعضی ابیات ناهمگونی وزنی حس می شود (امیدورام در این ظن، ره به خطا نبرده باشم)، به عنوان مثال در بیت زیر :
رستم تهمینه٬ بازاری شده است
حرمت ناهید زنگاری شده است
حرمت ناهید زنگاری شده است
از لحاظ تعداد هجاء، دو مصرع برابری نمی کنند، مثلا شاعر می توانست پس از ناهید، واژه "چه" را به میان آورد :
رستم تهمینه٬ بازاری شده است
حرمت ناهید چه زنگاری شده است
حرمت ناهید چه زنگاری شده است
که در این صورت بیت مزبور به طرز راستین تری منطبق بر اوزان عروضی (مفاعیلن مفاعیلن فعولن) قرار خواهد گرفت . (همچنین است برای بیت آخر، که شاعر می توانست واژه "به" را پیش از "پشت قاب ها" بگنجاند) .
نکته ی اول: این که در هیچ قسمت این مثنوی از هم پریشی وزنی وجود ندارد
نکته ی دوم :رستم تهمینه بازاری شده است حرمت ناهید زنگاری شده است
بروزن "فاعلاتن فاعلاتن فاعلن" یعنی رمل مسدس محذوف همان وزن مثنوی مولوی و منطق الطیر عطار است که متناسب ترین اوزان جهت سرایش مثنوی می باشد. و به کار بردن "چه"در بین مصراع وزن را خراب خواهد نمود.
وهمانطورکه خودتان احتمال خطا داده اید این وزن مفاعیلن یا دوبیتی نیست و حتی اگر به گفته ی شما کلمه ی "چه" را بیفزاییم باز هم وزن به بحر هزج یعنی مفاعیلن نمی رود.
در مورد بیت پایانی نیز همین قانون صدق می کند.
با پوزش از شما و تشکر از معصومه ی عزیز و بزرگواری اش در مقابل گستاخی بنده
ارادتمندتان
راضیه ح طباطبایی
-
- ★★★ نورچشمی ★★★
- پست: 55
- تاریخ عضویت: شنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۰, ۸:۱۵ ب.ظ
- محل اقامت: نروژ
Re: بخش اول از مثنوی بلند دختر گز۱
راضیه ی خوبم سپاس از مهربانی شما. از دیدن و خواندن نوشته ی زیبای شما در ادامه ی مطلبی که حامد عزیز در نقد بخش اول مثنوی دختر گز نوشته بودند بسیار شادمان شدم و امیدوارم این حضور و این گونه نوشتن ها ادامه یابد چرا که همین نوشتن ها و حضور داشتن ها به شکوفایی و یا به سخنی دیگر بازگشایی راه های بحث و گفتگوی منطقی/ علمی و سازنده می انجامد.
پس مهربانم باز هم چشم به راه نوشته های ارجمندت هستم.
با احترام: معصومه
پس مهربانم باز هم چشم به راه نوشته های ارجمندت هستم.
با احترام: معصومه
-
- --۞ کاربر ویژه ۞--
- پست: 22
- تاریخ عضویت: شنبه ۷ آبان ۱۳۹۰, ۷:۴۳ ب.ظ
- جنسیت: مرد
Re: بخش اول از مثنوی بلند دختر گز۱
آدم وقتی با یک بوم نقاشی آسمانی رو به رو می شود ماه و ستاره و مهتاب می بیند و آسمانی آبی، جز تحسین و لب گزیدن چه می داند.
غزلی در اندازه ی خودم تقدیم کردم به دختر گز که یاد و خاطره اش در ذهنم برای همیشه جاری است هیچ گاه ایام با شما بودن را فراموش نمی کنم.
با احترام ابراهیم شیخ ویسی
غزلی در اندازه ی خودم تقدیم کردم به دختر گز که یاد و خاطره اش در ذهنم برای همیشه جاری است هیچ گاه ایام با شما بودن را فراموش نمی کنم.
با احترام ابراهیم شیخ ویسی